جدول جو
جدول جو

معنی لفت دادن - جستجوی لغت در جدول جو

لفت دادن(سِ لِ کَ دَ)
بهم زدن. زیر و رو کردن. جنبانیدن از جای خود: انگورها را لفتش مده غجمه مره، یعنی زیر و رو مکن و مجنبان انگورها را که حبه حبه خواهد شد و حبه ها از خوشه ها جدا میشود (به لهجۀ خراسانی) ، لفت دادن کاری یا سخنی یا چیزی را، بی فایدتی و علتی به درازا کشیدن آن. بیش از حد لزوم از آن گفتن. اغراق در امری درآوردن. بیش از آنچه هست نمودن. رجوع به لفت و لعاب دادن و لفتش دادن شود
لغت نامه دهخدا
لفت دادن
بهم زدن، زیر و رو کردن، بیش از آنچه هست نمودن، لعاب دادن و لفتش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
لفت دادن((لِ. دَ))
طول دادن کاری
تصویری از لفت دادن
تصویر لفت دادن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وفق دادن
تصویر وفق دادن
مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلت دادن
تصویر غلت دادن
کسی یا چیزی را در روی زمین از یک پهلو به پهلوی دیگر گرداندن، غلتانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رِ گِ رِ تَ)
لت دادن آب، قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن. ربودن آب. باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن. باز کردن آب به مزرعه یا خانه خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست. تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ شَ)
سازوار کردن. دوست و مونس گردانیدن. الفت افکندن. خوگر کردن: اجماع، الفت دادن. (منتهی الارب) :
بنرمی سنگ را با شیشه الفت میتوان دادن
در آن ساعت که پای کارسازی در میان باشد.
میرزا شمس الدین شهرستانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَءْ)
کمی در تابه برشته کردن. کمی سرخ کردن. بی روغن و آبی حرارت دادن به چیزی، در ظرفی برآتش نهاده. در آشپزی بودادن چنانکه آرد حلوا را در تابه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(سُ کَ دَ)
لذت بخشیدن
لغت نامه دهخدا
(سَکَ دَ)
لفت دادن. به درازا کشانیدن کار یا چیزی یا سخنی را بی فایده. لفت و لعاب دادن. به طول و تفصیل و به طوء گفتن و کردن. القابش دادن، بهم زدن. جنبانیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظفر دادن
تصویر ظفر دادن
پیروز گردانیده اظفار مظفر کردن، پیروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلت دادن
تصویر غلت دادن
غلتانیدن، یا غلت آواز. بگردانیدن آواز ترجیع صوت تحریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبه دادن
تصویر لبه دادن
لب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لینت دادن
تصویر لینت دادن
نرمی دادن روان کردن کمروان کردن نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیفه دادن
تصویر لیفه دادن
دوات مرکب. توضیح این کلمه بصورت لیقه دان هم آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیف دادن
تصویر لیف دادن
دوات مرکب لیفه دان
فرهنگ لغت هوشیار
پاژنام دادن پاژ ناماندن کسی را به لقبی خواندن لقب نهادن تلقیب: سلطان بلاغی را کورنش نموده او را شیر شاه لقب دادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست دادن
تصویر پست دادن
کشیک دادن بنوبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شفا دادن
تصویر شفا دادن
چاره کردن درد، تندرست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیت دادن
تصویر پیت دادن
پیچاندن، پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه کردن، استناد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
میزان و تنظیم کردن وضع و حالت و ترتیب نشستن شخص در برابر دوربین عکاسی که غالبا برای رعاین فنی بدستور عکاس صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفع دادن
تصویر دفع دادن
امروز و فردا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
مصافحه کردن، بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لت دادن
تصویر لت دادن
لت دادن آب. قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذت دادن
تصویر لذت دادن
مزه دادن ایجاد لذت و خوشی کردن، مزه خوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تفت دادن گوشت و مانند آن. کمی حرارت دادن تا رنگ آنها بگردد حرارت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقت دادن
تصویر وقت دادن
توم دادن اوام دادن زمان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت دادن
تصویر پشت دادن
تکیه
فرهنگ واژه فارسی سره
شرمسار کردن، خوار داشتن، تحقیر کردن، سبک کردن، سرشکسته ساختن، خفیف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرارت دادن، داغ کردن، نیمه سرخ کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد